ای بینوا ، که فقر تو ، تنها گناه توست!


در گوشه ای بمیر! که این راه، راه توست

این گونه گداخته ، جز داغ ننگ نیست


وین رخت پاره، دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده، بیمار و دربدر


جان می دهی و مرگ تو تنها پناه توست

باور مکن که در دل شان می کند اثر


این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار


تا بنگری که چشم همه عذرخواه توست

در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا


این شعله های خشم که در هر نگاه توست!